زن در اسلام

 

پیشوایان دین، در عمل و سیره و اندیشه به شأن و منزلت زن بها مى دادند.
امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) هیزم تهیه مى کرد، آب مى آورد و جاروب مى کرد و فاطمه(علیها السلام)گندم و جو را آرد مى کرد و آرد را خمیر مى کرد و نان مى پخت.»[1]
امام على(علیه السلام) به مردان سفارش مى کرد که بارهاى سنگین خود را بر دوش زنانشان نگذارند;[2] به همین دلیل، حضرت در کارهاى منزل همکارى جدى نشان مى داد. پیشوایان دین اسلام، نه تنها مانع فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى و علمى زنان نمى شدند، بلکه در سیره ى عملى نیز زنان را به مشارکت در عرصه هاى اجتماعى توصیه مى کردند. حضرت زهرا(علیها السلام) دوش به دوش على(علیه السلام) از اهداف و احکام اسلام دفاع مى کرد و جامعه را از انحراف هاى اجتماعى آگاه مى ساخت.
البته اسلام، با توجه به تفاوت هاى جسمانى زن و مرد، احکام و حقوق شرعى متفاوتى براى آنان وضع کرده است. تکلیف سنگینى چون جهاد را از زنان نخواسته و فرموده است زن هم چون شاخه ى گل است، نه قهرمان میدان ها.[3] تربیت فرزندان و خانه دارى که از مهم ترین وظایف نظام خانواده و جامعه به شمار مى آید به زنان واگذار شده است. این سخن که زنان باید از هر جهت شبیه مردان شوند و از نظر وظایف و تکالیف بین آنها تفاوتى نباشد، به افسردگى زنان و مردان و نابودى نظام خانواده منجر مى شود.
بسیارى از متفکران غربى، واژگونى جنسیت را عامل مهم آسیب هاى اجتماعى و آسیب هاى روانى، مانند افسردگى، معرفى کرده اند. تاریخ اسلام به حضور جدى زنان متدین در عرصه هاى اجتماعى گواهى مى دهد; افرادى چون: آمنه بنت حارث بن عبدالمطلب بن هاشم، فارغه بنت عبدالرحمن، العارثیه، دارمیه مجونیّه، عکرشه بنت الاحلش، ام البراؤ بنت صفوان بن هلال، ام سنان بنت حیثمة بن مرشد مزجحیه و... اما هیچ گاه دیدگاه اسلام در باب فعالیت هاى بانوان به معناى نفى و طرد احکام و ارزش هاى اسلامى نیست.
خوانندگان گرامى باید بدانند که فمینیسم و زن سالارى یک جریان جهان شمول نیست; یک پدیده ى غربى است که زمینه هاى معرفتى و روانى و اجتماعى خاصى در مغرب زمین منشأ تولید آن گشته و زایش هر پارادایمى، موج خاصى از آن را در جنگ جهانى اول و در دوره ى پست مدرنیسم پدید آورده است. کنوانسیون رفع تبعیض زنان نیز پدیده اى است زاییده ى پارادایم فمینیستى که طبیعتاً با چارچوب تفکر اسلامى سازگارى ندارد.
پی نوشتها
[1]. وسایل الشیعه، ج 3، ص 39.
[2]. غررالحکم و دررالکلم، ص 826.
[3]. نهج البلاغه، نامه 31